loading...
بیا تو سرگرمی
سرگرم کننده بازدید : 1011 دوشنبه 09 فروردین 1389 نظرات (0)

پسر به دختر گفت : اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی ، اولین نفری هستم كه میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت كنم .
دختر لبخندی زد و گفت : ممنونم .

تا اینكه یك روز اون اتفاق افتاد...
حال دختر خوب نبود...
نیاز فوری به قلب داشت...
از پسر خبری نبود...
دختر با خودش می گفت : میدونی كه من هیچ وقت نمی ذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا كنی...
ولی این بود اون حرفات...
حتی برای دیدنم هم نیومدی...
شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم...
آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید...


چشمانش را باز كرد...
دكتر بالای سرش بود .
به دكتر گفت چه اتفاقی افتاده ؟
دكتر گفت : نگران نباشید ، پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده .
شما باید استراحت كنید...
درضمن این نامه برای شماست !

دختر نامه رو برداشت ...
اثری از اسم روی پاكت دیده نمی شد .
بازش كرد و درون آن چنین نوشته شده بود :


سلام عزیزم .
الآن كه این نامه رو می خونی ، من در قلب تو زنده ام .
از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم ، چون می دونستم اگه بیام هرگز نمیذاری كه قلبمو بهت بدم...
پس نیومدم تا بتونم این كارو انجام بدم...
امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه .
عاشقتم تا بینهایت

دختر نمی تونست باور كنه...
اون این كارو كرده بود...
اون قلبشو به دختر داده بود...
آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره های اشك روی صورتش جاری شد و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نكردم ؟
.
.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 17
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 49
  • بازدید سال : 243
  • بازدید کلی : 7,339